محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

فرشته ای بنام محمدمهدی

خرید کردن

روز دوشنبه٩٢/٢/٣٠ مجبور شدم جهت خرید به بازار بروم.تویه ساک حمل روی صندلی عقب ماشین خوابیدم و راه افتادیم.پس از مدتی به بازار رسیدیم.خب بازار اردبیل که جای  پارک نداره تازه خیابوناش هم خیلی کوچیکن و استاندارد نیستن.بابام ماشینو جایی که نوشته بود(حمل با جرثقیل) پارک کرد.ماموران راهنمایی هم که اون دور و بر کمین کرده بودند،یکی پس از دیگری با دفترچه برگهای جریمه رسیدند و بابام به همشون منو نشان می داد.اونا هم بخاطر من آن روز برای ماشین ما جریمه ننوشتند.
22 آذر 1392

جشن تولدم

مامانم تصمیم گرفت یک جشن تولد کوچک برایم بگیرد و مانده بود که چه روزی باشد،بعد از چند روز فکر کردن،گفت:چون محمد مهدی در روز تولد خانم فاطمه زهرا(س) بدنیا آمده است،پس جشن تولدش هم باید روز جمعه سوم خرداد روز ولادت امام علی(ع) باشد. زمان جشن را مامانم فقط به یکی،دو تا از فامیلها گفته بود که آنها به همدیگر اطلاع داده بودند. روز جمعه سوم خرداد ساعت3 بعد از ظهر تعدادی از فامیلها و دوستان مامان و بابا آمدند.چون مامان و بابا منو هدیه ای از طرف خدا میدانستند،می گفتند که محمد مهدی فرشته ای است که خدای بزرگ به ما هدیه داده است. یکی از فامیلهایمان بر حسب تصمیم مامان، با دو دخترش سوره مبارکه انعام را تلاوت می کردند و بقیه هم ساکت نشته بودن...
22 آذر 1392

رفتن به مهمونی

6خرداد ماه بود که من 25 روز داشتم.هنوزچله ام تمام نشده بود.دائیم با خانواده اش می خواستند به کربلا بروند من مجبور شدم به خانه شان بروم.و ضمن بدرقه انها کلی از ایشان التماس دعا بکنم.این اولین سفر من به خانه فامیل ها بود. خانه دائیم که می خواستند به کربلا بروند نزدیک خانه دایی دیگرم بود که یک دختر نازی دارن بنام عسل خانم برگشتنی مامانم گفت:تا اینجا که اومدیم یه سری هم به عسل خانم بزنیم،رفتیم خونشون و عسل خانم همش به من اصرار می کرد نی نی بیا بریم بازی کنیم من که نمی تونستم باهاش برم همبازی بشم از اون اصراربود وازمن بیخیالی همیشه شاد باشید
22 آذر 1392

مسئولیت

دوستای گلم مسئولیت چه قدر سنگین و دشوار است.این چند روزی که به دنیا آمدم،چه سختی ها که نکشیدم.تا ساعت٣ بعد از ظهر مرد خونه هستم و حتی یک لحظه هم نمی توانم راحت بخوابم.هم از خونه مواظبت می کنم و هم مواظب مامانم هستم.بعد از ظهر که برادرهام از مدرسه می آیند و بابام هم از اداره،من راحت می گیرم می خوابم و دیگر تا ٧ صبح روز بعد مسئولیتی ندارم.
14 خرداد 1392

رفتن خدمت مامان بزرگ

٩٢/٣/١٢که٤١روز سن داشتم وچله ام تمام شده بودکلی رفتم تفریح وگردش. نمی دونیدمامان بزرگ مهربون و دوست داشتنی ام چقد منو دوسم داره. رفتیم خونشون خیلی خوشحال شدومن ازاینکه تونستم مادر بزرگمو اینقدخوشحال بکنم خیلی خوشحال بودم ودایی کوچکم که اختصاصا دایی خودمه کلی ازمن عکس گرفت ونزدیکیهای غروب به خانه خودمون برگشتیم.
13 خرداد 1392

ماجراهای هشتمین روز تولد

روز پنجشنبه تاریخ٩٢/٢/١٩براساس نظرپزشک مامان قراربود مامانو ببریم دکتر ،که ساعت٤/٣٠بعدازظهر منو وبابا ومامان آماده شدیم ورفتیم دکتر.مطب همه دکترا فقط دریک محل به نام سرچشمه قرارگرفته است .وهرکسی یا جایی را اجاره کرده ویا خریده است وبه مطب بابت معاینه بیماران تبدیل کرده است که هیچ کدام از هیچ لحاظ استاندارد نیست چون برای مراجعه بیماران ساخته نشده است . کلابافت قدیمی وسه یا چهار طبقه است. آسانسورهم ندارند. بیچاره خانمای باردار،که آخرین ماه بارداریشون هست ویا آنهایی که تازه بچه هایشان را برداشته اند چکار کنند.تازه بدتر از آن پیر مردها وپیر زنها چکار بایدبکنند.مهمتر از آن معلولین بیچاره وجانبازان عزیزچکاربکنند.نمی دانم چرا مسئو.لین اصلا به فکرمر...
20 ارديبهشت 1392

از واکسن بدو تولد تا تست تیرویید

سلام دوستان خوبم :دوستان عزیزم می خواهند با ما چه کار کنند،من که هنوز چشمانم را باز نکرده بودم،بایدواکسن های بدو تولد را تحمل می کردم ،تازه از آن بدترحتما 72 ساعت بعد از تولد جهت تست تیرویید به مرکز بهداشت دعوتتان کرده اند. خدایا چه گناهی کرده ایم ،چرا باید این همه درد را تحّمل بکنیم.در دو پاشنه پایم خانم(بهیار) در خانه بهداشت سوزنی را فرو برد و بشدّت فشار داد تا ازهر کدام چند قطره خون روی کاغذ بچکد.هر دو پاشنه ام کبود  شد،از شدت گریه من،مامانم ازمن بدتر گریه می کرد.کل ساختمان خانه بهداشت را صدای گریه ام برداشته بود و خانم بهیار،همچنان فشار می داد به هر حال این هم تمام شد.نی نی های دوست داشتنی مهربان بازم با مطالب جدید به شما سر می...
14 ارديبهشت 1392

پیوستن نی نی زیبایی به جمع نی نی های نازنین

سلام برهمگی ،سلامی به لطافت وجود همیشه گل ونازتان نی نی های دوست داشتنی من محمدمهدی هستم. درساعت13و35دقیقه روز چهارشنبه تاریخ 92/2/11 روز ولادت با سعادت بانوی دوعالم ام ابیها    حضرت فاطمه زهرا(س)به دنیای شما آمدم و خیلی خوشحالم که اکنون به جمع شما پیوسته ام تا این لحظه باباومامانم خیلی برایم دلتنگی می کردند وبراساس نظرپزشک مامان قراربودمن روزجمعه تاریخ92/2/6بدنیا شمابیایم ومن می خواستم در روز ولادت حضرت زهرا(س)بدنیابیایم هیچ کس ازتصمیم من خبرنداشت و می خواستند منو همان روز جمعه بدنیا بیاورند تا اینکه مامان آنفولانزای شدیدی گرفت وپزشکان نتوانستندتاروزچهارشنبه 92/2/11به من دست بزنند. بهرحا...
12 ارديبهشت 1392

سلام!

سلامی به همه ی نی نی های توی دنیا! من بالاخره در روز  11اردیبهشت سال 1392مصادف با میلاد با سعادت بانوی شیعیان،دردانه ی پیامبر (ص)،حضرت فاطمه (س)،به دنیا اومدم. امیدوارم از این وبلاگ خوشتون بیا د.   ...
11 ارديبهشت 1392
1